سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 202349 | میهمانان امروز: 15
لوگوی وبلاگ

مراجع و علما
پایگاه‏اطلاع‏رسانی‏امام‏خمینی [225]
آیةالله‏خامنه‏ای [216]
اطلاع‏رسانی‏و‏نشر‏آثار‏آیة‏الله‏خامنه‏ای [212]
آیة‏الله‏سیستانی [180]
آیة‏الله‏جوادی‏آملِی [203]
آیت الله وحید خراسانی [120]
مرکزپاسخ‏گویی‏به‏پرسش‏‏‏ها(حوزه‏‏‏علمیه) [255]
کتابخانه‏تخصصی‏تاریخ‏اسلام‏وایران [161]
رساله‏آیة‏الله‏بهجت [333]
آیةالله‏فاضل‏لنکرانی [126]
آیةالله‏مکارم‏شیرازی [286]
استاد‏هادوی‏تهرانی [175]
استاد‏حسین‏انصاریان [180]
آیةالله‏صافی‏گلپایگانی [163]
استاد‏محسن‏قرائتی [178]
[آرشیو(18)]
جستجو
لینک های دوستان
بر بساط نکته دانان
از اهالی کوهپایه
شب نوشت
شـورشیـرین
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم)
شوقِ عشق
سوزن‏بان
نورالهدی
علوم قرآنی
حکومت اسلامی
مجله قرآنی قرآنیان
باشگاه‏اندیشه
نشریه‏کتاب‏‏نقد
اشتراک
 
مطالب قبلی
چراوسوسه عقل؟!
ماوائمه
مردی‏ناشناس!
تنهاترین‏‏رهبـــــــر
علم‏بهتر‏است‏یا‏ثروت؟!
آنچه‏داریم‏زبیگانه ‏تمنا‏نکنیم
ما‏آبروی‏فقر‏وقناعت‏نمی‏بریم
حقوق بشر،آزادی ولیبرال دمکراسی...
دی‌ماه
مدت عمــر
مشکلی‏دور ازنظر
بنی‏آدم‏اعضای‏یک‏پیــــــکرند
نوروز‏جان‏ما‏کی‏فرامی‏رسد؟!
با‏آتـــــــــش‏بازی‏نکنید!!
کمی‏در‏فکر‏خود‏باشیم!
صداقت
تجسم‌اخلاص
ایام فاطمیه
رسدآدمی به جایی که...
حکیم‏ابوالقاسم‏فــــردوسی
آدم‏های‏کوچک‏باغم‏وشادی‏های...
شهر مقاومت
پدر‏مظلومیت
صفحه‏های‏روزه‏داری
عثت،جشن‏تکلیف‏انسانیت
درد دل با ساربان
بنای‏دینداری‏ و حوادث تهدید کننده
یک‏بیماری‏قدیمی‏و‏خطرناک
و تو تکرار نمی‏شوی
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

                                                     

خدایا ! چقدر این شب ها روشن است ؟ شب هایی که تمام روز ها به نورانی بودنشان رشک می برند.
خدایا ! این روزها چقدر بوی آسمان در زندگی ما می پیچد؟ و از خستگی و ملالت روزمرگی و تکرار می کاهد.
خدای من! این چه ندایی است که می شنوم؟ گویی کسی می گوید: (( بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را ))
 .
دلم می لرزد ، مضطربم یعنی مرا به حضور می خوانند؟ مگر ممکن است؟ من و وصال ! من و ذکر! من و حضور!
خدای مهربان من! زان یار دل نوازم شکری است با شکایت .
 در این لحظات ملکوتی قفسم را در بهشت می گذاری ، تا این نسیم رحمت مستم کند؟ تا تنم را به دیوارهای این قفس بکوبم و نتوانم از سلول انفرادی خودپرستی و غفلت نجات پیدا کنم؟
 مرا در بند این همه زنجیر سخت ، در بهشت می گذاری ، تا حسرت پر گشودن دیوانه ام کند؟ 
در این فضای ملکوتی درها را می گشایی و در انتهای دالان شب قدر با آغوش باز در انتظار مایی . نمی توانم باور کنم.
وای برمن !   وای برمن!   وای برمن!
 
مولای من فراموشی و غفلت امانم را بریده است. به قفسم عادت کرده ام.
دیگر خود را به در و دیوار نمی‏کوبم! به میله ها ، به این فضای تنگ ، به این دل کوچک هرزه ، به میله های سخت ، به دیوارهای بلند ، به تاریکی و به .... آن چنان مانوس شده ام که اگر در هم گشوده شود پر نمی‏گشایم!
در خاطر من درخت ، خشک چوبی مرده است و طراوت و بالندگی بی معنا شده.
راستش را بگویم ؛ بالم چیده نیست ، پایم بسته نیست ؛ اما ...
واژه آسمان چیزی را به خاطرم نمی‏آورد! 
و دردناک تر این که هیچ عذری برای این همه خمودگی و بی حسی ندارم ( فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه) 
این صحنه سال هاست تکرار می شود و من سال هاست که قول می‏دهم به زودی (همین فردا)بازگردم! اما خبری از صعود نیست.
حتی در این حال وحشتناک تمام هنرم در چند آه نه چندان سوزناک خلاصه می‏شود!
هر سال در چنین روزهایی قفسم را در این بهشت می‏گذاری تا شاید هوس کنم ، برگردم ؛ ولی هر سال این میله ها زخیم تر می‏شود و پرده مقابل چشمانم تیره تر.
محبوب من ! از چنین بندگانی خسته نمی‏شوی؟ رهایم نمی کنی؟آخر در من چه حسنی سراغ داری که این همه منتظرم می‏مانی؟
یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح ! در این فرصت استثنایی زندگی ام دلم را با یادت چنان بلرزان که این بار از قفس آزاد شوم و به اصل خویش بازگردم.
و اما امیرالمومنین ، پدر عدالت مظلوم... 




نویسنده: علی مخدوم(چهارشنبه 85/7/19 :: ساعت 4:48 عصر)
لینک های مرتبط: